دی به شبنم گریهٔ ما نوگلی خندید و رفت


از زبان اشک هم درد دلی نشیند و رفت

از تماشاگاه هستی مدعا سیر دل است


چون نفس باید بر این آیینه هم پیچید و رفت

شمع محفل بر خموشی بست و مینا بر شکست


هر کسی زین انجمن طرز دگر نالید و رفت

زین بیابان هر قدم خار دگر داردکمین


رهروان را پیش پای خویش باید دید و رفت

عزم چون افتاد صادق راه مقصد بسته نیست


اشک در بی دست و پایی ها به سر غلتید و رفت

کوشش واماندگان هم ره به جایی می برد


سر به پایی می توان چون آبله دزدید و رفت

عالمی صد ناله پیش آهنگی امید داشت


یک نگاه واپسین ناگاه برگردید و رفت

ای سحر در اشک شبنم غوطه می باید زدن


کز شکست رنگ بر ما عافیت خندید و رفت

هیچ شبنم برنیارد سر ز جیب نیستی


گر بداند کز چه گل خواهد نظر پوشید و رفت

زان دهان بی نشان بوی سراغی برده ام


تا قیامت بایدم راه عدم پرسید و رفت

صبحدم بیدل خیال نوبهار آیینه ای


ازتبسم برگل زخمم نمک پاشید و رفت